سلام رفیق
سلام رفیق. چگونهای؟ چه میکنی با سرشلوغیهای روزانه؟ به قول یزدیها اصل حالت خوب است؟
میدانی؟
آخرین باری که به خانهات آمدم مست مست بودم، اصلا تلو تلو میخوردم. تنهام به تنهی همهی رفقا و نزدیکانم میخورد و آنقدر سرخوش بودم که سیلیهایشان را هم با لبخند جواب میدادم. یادت هست؟ آمدم به خانهات، همانطور مست و لایعقل. سکسکه کنان وارد خانهات شدم و مانند عروسی خیمه شببازی که نخهایش را شل گرفته باشند دستم را به زحمت تا پیشانیام آوردم و کمی سرم را خم کردم و سلامی دادم. حتما یادت هست! آمده بودم که بگویم این شراب مرغوب دارد ته میکشد، میخواستم بگویم که پرکن این پیاله... که نه این خمره را! چرا که تو کریمتری. اما تو... نگاهم کردی و سکوت کردی و بعد... چنان سیلیای به صورتم زدی که چند ماه طول کشید تا انتهای دردش را بفهمم. میدانی؟ گاهی یک زخم آنقدر عمیق است که وقتی زخم میخوری فقط میفهمی که زخم خوردهای و دردش را باید زمان بگذرد تا بفهمی و بعد هرچه میگذرد درد آن زخم بیشتر میشود. بله. چنان سیلیای به من زدی! هنوز هر روز تا شب گوشم زنگ میزند و هر وقت در آینهی زندگیام نگاه میکنم، کبودی جای چهار انگشت پدرانه را روی صورت دلم میبینم.
میدانی؟
نه که ندانم پدری کردهای که ابریق مرا شکستی و صورتم را کبود کردی و گوشم را نیمهشنوا، میدانم. میدانم که پدر همیشه نوازش نمیکند و گاهی سیلی میزند. ولی این ایام خیلی دل و دماغ آمدن به دیدارت را ندارم. نه که قدرت را ندانم و به خاطر آن سیلی سپاسگذارت نباشم، نه که دلم برای پدری کردنت تنگ نشده باشد، ولی میدانی؟ هنوز گوش روانم زنگ میزند و صورت روحم کبود است، شبها که میخوابم اگر به سمت راست بغلطم درد گونههای کبودم از خواب بیدارم میکند و اشکها آنقدر بالشم را خیس میکند که نمیتوانم در آن بالش نمناک بخوابم. میخواهم کمی بگذرد، کمی بگذرد که این کبودی و آن صدای گوشخراش زنگ و این خیسی مداوم تمام شوند. آن زمان خودم میآیم و دست پدرانهات را که الان جای انگشتانش روی صورتم هست میبوسم.
میدانی؟
بالاخره من هم بیمعرفت نیستم. یعنی خیلی بیمعرفت نیستم. خودت که دیدی! همین حکایت شراب را میگویم، سیلی تو هم مرا از بدمستی بازنداشت، من به آن شراب مرغوب وفادار ماندم، تنها وقتی از نزدت به خانه بازگشتم و خمرهی شراب را شکسته دیدم و سگان ولگرد را که باقیماندهاش را میلیسیدند، آن زمان بود که ترک شراب کردم.
میدانی؟
اگر تو برای من مثل یک پیاله شراب هم نباشی که دیگر باید اسم خودم را بگذارم نامرد.
کلمات کلیدی :